نویسنده‌: قمر الهدی
ترجمه: محمد تقی دلفروز

نفوذ فزاینده افراط‌گراها و قشریون در مذهب جهان در ده سال گذشته محور مطالعات مربوط به بنیادگرایی را تشکیل داده است، تا حد زیادی به خاطر کتاب پرنفوذ پروژه‌ی بنیادگرایی که توسط مارتین مارتی و اسکات اَپلبی جمع‌آوری شد. همان‌طور که این مجموعه، ریشه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی و ایدئولوژیک بنیادگرایی را آشکار می‌کند، مقاله آگاهی‌بخش خالد ابوالفضل نیز پیچیدگی‌های بنیادگرایی اسلامی و پیوندهایش با تاریخ اسلام وهابی و سلفی پاک‌دینانه را بررسی می‌نماید.
همان‌طور که مجموع پروژه‌ی بنیادگرایی علی‌رغم بعضی از ضعف‌های تحلیلی جدی‌اش، به ما در اصلاح درک‌مان از «بنیادگرایی» کمک می‌کند، مقاله ابوالفضل نیز علیرغم بعضی از ضعف‌های چارچوب تحلیلی‌اش، یک نقد عالی از فرضیات بنیادین تفاسیر افراط‌گرایانه مسلمانان از قرآن عرضه می‌دارد.
ابوالفضل به طور دقیق پیوندهای متقابل ایدئولوژیک میان وهابی‌گری معاصر، سازمان‌های جهادی و گروه القاعده را توصیف می‌کند، در حالی که نزاع درون جنبش‌های اسلامی پاک‌دینانه را که ادعای ناب‌ترین و موثق‌ترین شکل اسلام را دارند، بررسی می‌نماید. این رابطه سه‌وجهی یک پویش مهم را میان گروه‌های مذهبی-سیاسی مدرن که به هدف ایجاد تحول و بازسازی کردارهای مذهبی، عرصه سیاست، رسوم اجتماعی و هویت‌های مسلمانان فعالیت می‌کنند، را آشکار می‌سازد. آن پویش این است که هر یک از بازیگران تلاش دارند گروه پاک‌دین دیگر را تحت این عنوان که با اسلام واقعی فاصله دارند، از مشروعیت بیندازند. اساساً این گروه‌ها به منظور تثبیت این ادعا که تنها خودشان وارثان حقیقی اسلام اصیل هستند رد یک دور مخرب نفرت، خشم، سیاستِ قدرت و برتری مذهبی درگیر هستند. آنها مرجعیت خود را اصولاً به وسیله‌ی قرائت و تفسیر تنگ‌نظرانه و تبدیل شدن به قاریان طوطی‌وار آیات قرآنی و تضعیف مسلمانان متساهل و محکوم ساختن اعتقادات غیرمسلمانان تثبیت می‌کنند.
با این وجود، بحث ابوالفضل بر یک روایت محدود از واقعیت‌های تاریخی مرجعیت و دانش دینی استوار است. او به درستی به تنش‌های تاریخ میان دولت و علمای دینی اشاره می‌کند؛ اما نگرش او بر یک درک سنتی از این تنش‌ها استوار است. به ویژه، نگرش متعارف دربردارنده‌ی یک ساحت عمودی و یک ساحت افقی است: ساحت عمودی به وسیله‌ی دولت قَدر قدرت و نهادهای بوروکراتیک‌اش نشان داده می‌شود، و ساحت افقی به وسیله‌ی علمای فقه، الهیات، فلسفه، علوم و دیگرانی که تحت لوای دولت برای تضمین اجرای قانون کار می‌کنند. مردم عادی، به نوبه‌ی خود، به واسطه‌ی بزرگواری بوروکرات‌ها و علمای دولتی به قرآن وصل می‌شوند و به درک بهتری از قوانین مذهبی، رسوم و تاریخ‌های خود رهنمون و هدایت می‌گردند. عناصر این مدل متعارف عبارتند‌از یک اقتدار به نام دولت، فضلایی که دانش دین را نمایندگی می‌کنند (علما)، و بالاخره مردم عادی که راضی هستند، چرا که به دلیل غرق‌شدن در مسائل غیردینی روزمره نیازی به تفکر در مورد مسائل دینی ندارند.
ابوالفضل که مقاله‌اش را با فرض فوق پی می‌گیرد، این نتیجه غلط را استنتاج می‌کند که «دولت روحانیت را جذب نموده و آنها را به کارکنان حقوق‌بگیر خود تبدیل نموده است. این دگرگونی مشروعیت روحانیت را کاهش داده و خلأ عمیقی در مرجعیت مذهبی ایجاد نموده است. بنابراین، یک حالت هرج و مرج واقعی در اسلام مدرن پدیدار شده است: به عبارت دیگر، روشن نیست که مرجع مشروع اظهار نظر در مورد موضوعات مذهبی چه کسی است».
اما پیچیدگی و چندگانگی مراجع مذهبی در اسلام پدیده‌ی جدیدی نیست. این ادعا که مراجع مذهبی اکنون به وسیله‌ی دولت جذب شده‌اند، به معنای تأیید تعامل تاریخی نزدیک میان این دو نیست. از اواسط قرن هشتم به این سو، نهادهای آموزشی و تلاش‌های فکری علمای مسلمان با حمایت دولت به پیش‌رفته‌اند. اما علاوه بر این علمای تعلیم‌دیده (علمایی که به هیچ معنایی «روحانی» نبودند)، خیل عظیمی از آموزگاران دینی نیز وجود داشتند که در «مدارس» کار می‌کردند یا مقاومت خاص خود را برای تنویر معنوی ایجاد کرده بودند که عموماً مقامات صوفی نامیده می‌شدند. از قرن دهم به این سو، صوفی‌های علمای حقوق، فلسفه، الهیات، ادبیات، پزشکی، ریاضیات و ستاره‌شناسی به شمار می‌رفتند. صوفی‌های معروف نظیر ابوبکر شبلی (متوفی 974) و القشیری (متوفی 1074) علمای مهم و پرنفوذی در همه مکاتب حقوقی (مذاهب) عمده‌ی سنی و شیعه به‌شمار می‌رفتند، و مشاوران مهمی برای دولتمردان در مورد رویه‌ی قضائی بودند، نظیر شیخ ابوحفص عمر سهروردی که مشاور الناصر الدین الله خلیفه عباسی بود. این موضوع نیز کاملاً معروف است که علمای صوفی روش‌های خاص خود را برای تعریف و انتقال دانش و مرجعیت معنوی ایجاد کرده‌بودند، و همزمان، استراتژی‌های خاص خود را نیز برای مشروعیت‌بخشی طرح نموده بودند. علمای صوفی نه‌تنها در جریان اصلی اسلام سنی پذیرفته شده‌بوند، بلکه در ارتقای فکری و رونق‌بخشیدن به علم و دانش اسلامی نیز نقش حیاتی داشتند. انکار این جریان مهم مرجعیت دینی در گذشته و حال به معنی غفلت از تکثر سنتی مراجع دینی در اسلام است، به ویژه مراجعی که خود را در مرکز دستگاه دولت قرار نداده باشند. مشکل جهان اسلام از هرج و مرج دینی ناشی نمی‌شود که بگوییم وجود یک نماینده معتبر اسلام، مشکل را حل خواهد نمود، بلکه مشکل اصلی عدم گفت‌وگو و مشورت جدی دولت‌های اسلامی با انواع مراجع دینی است.
در نهایت، اشتباه دیگر ابوالفضل این است که ایده‌های پاک‌دینانه افراط‌گرایان را به صورت یکپارچه به عنوان «الهیات» توصیف می‌کند. القاعده و دیگر گروه‌های جهادی وهابی، جنبش‌هایی اصلاحی با انگیزه‌های سیاسی هستند که شعارهای مذهبی تقلیل‌گرایانه‌ای در آنها تزریق شده است؛ به عبارت‌دیگر، این گروه‌ها از الهیات به مفهوم کلاسیک کلمه برخوردار نیستند. در اسلام یک سنت برجسته در مطالعه الهیات نظام‌مند (کلام) وجود دارد که در آن با به‌کارگیری عقل و روح برای درک بهتر رابطه انسان با خدا ایمان فرد غنی می‌شود. نمونه‌ی این سنت را می‌توان در کتاب رسالة فی العقل (پیرامون عقل) اثر الکندی (متوفی حدود 866 میلادی) مشاهده نمود. از اولین روزهای تکوین الهیات اسلامی، پیوندی میان کلام با فلسفه عقل‌گرا و ایده‌های نوافلاطونی پیرامون روح منبعث از جوهر الهی ایجاد شد.
ایجاد این جریان را می‌توان در دو کتاب سیرة الفسلفیة و الطب الروحانی اثر ابوبکر رازی (متوفی 925 یا 935) مشاهده نمود. حتی درون این حوزه الهیات اسلامی نیز بحث‌های شدیدی وجود داشت که آیا فلسفه‌ی عقلانی جزء لازم علم کلام است، و ما نمونه این بحث‌ها را در آثار ابن رشد اندلسی و امام محمد غزالی شاهدیم. برخلاف استدلال ابوالفضل، اولین بار در تاریخ اسلام این محمدبن عبدالوهاب نبود که ایده‌های الهیاتی عقلانی را برای علم حقوق اسلامی مُضر و نامربوط تلقی کرد، بلکه چنین ایده‌ای به وسیله‌ی ابن تیمیه و ابن حزم مطرح شد، که هر دوی آنها برای بازگشت به سَلف صالح همه اَشکال استنباط، هستی‌شناسی، و تقلید را رَد نمودند. به همین دلیل است که بسیاری از پاک‌دینان وهابی ابن تیمیه را پدر جنبش خود می‌دانند، هر چند اندیشه‌های او در زمینه متافیزیک، صوفیسم و قانون، پیچیده‌تر از آنند که وهابیون معاصر ادعا می‌کنند. به عقیده من، اینکه ابوالفضل شیوه‌ی دفاع وهابیون از قانون الهی و ارزش‌های اخلاقی و ارزش‌های اخلاقی به قانون درآمده آنها را «الهیات» می‌نامد، به آنها اعتبار بیش از حدی م‌بخشد؛ به عبارت دیگر، ابوالفضل یک ایدئولوژی شبه سیاسی-مذهبی را به یک دکترین یا مکتب مذهبی منسجم ارتقا می‌دهد.
درک عمیق‌تر نسبت به پاک‌دینان وهابی و گروه‌های انشعابی‌شان، ما را در فهم نوع نگاه آنها به جهان و جایگاهشان در جهان یاری می‌رساند. اما نکته‌ی حائز اهمیت این است که چگونه مسلمانان متساهل سراسر جهان مکانیسم‌هایی را برای دفاع از خودشان دربرابر جنبش‌های افراط‌گرا و احیای سنت‌های دین خود برای پرورش تساهل، کثرت‌گرایی و روح و قلب رئوف طرح می‌کنند.